/rss" />
موران
رصد و نقد ،دفاع از حقانیت و آبادانی
+0 به یه ن
یاییلیب : پنجشنبه 6 آذر 1393 | یازار : تانیش | بؤلوم : تانیش اول | 0 باخیشلار
  بو یازی لار بیر كوپی دیر ، بو آدرسدن


حقوق ماهیانه دهقان فداكار چقدر است؟

صدای كفش‌هایش توی سالن می‌پیچد. یك جفت گیوه سفید كه به خاطر بارانی كه از صبح یك ریز می‌بارد خیس و كمی هم گلی شده. آهسته و مرتب قدم برمی‌دارد. وقت قدم برداشتن جوری به عصایش تكیه می‌دهد كه انگار نه انگار روزگاری جوان بوده و برای رسیدن به زمین كشاورزی كل مسیر روستا را سرخوش و با پای پیاده طی می‌كرده. وارد كلاس می‌شود، روی نزدیك‌ترین صندلی می‌نشیند. صدای پچ پچ بچه‌ها توجهش را جلب می‌كند. به چهره‌های معصومشان نگاهی می‌اندازد و لبخند محوی برلبانش می‌نشیند. لبخندی پر از حسرت. حسرت روزهایی كه دیگر بازنمی‌گردند...
 

به گزارش ایسنا ، پیرمرد فارسی نمی‌داند. یكی از معلمان آذری زبان كنارش می‌نشیند و از او می‌خواهد داستانش را تعریف كند. داستانی كه سال‌های سال در كتاب فارسی سوم دبستان جا خوش كرده بود و برای بسیاری از كودكانی امروز خودشان پدرو مادر شده‌اند، فداكاری را معنا می‌كرد. بله! جوانی كه 54 سال پیش با از خودگذشتگی جان صدها نفر را از مرگ حتمی نجات داد، امروز در هشتاد و چهارمین پاییز زندگی‌اش كنار دانش‌آموزان دبستان قرآنی امام حسن مجتبی(ع) كرج نشسته تا یك بار دیگر داستانش را تعریف كند. داستان شبی كه در آن با آتش‌زدن كت خود مانع از برخورد قطار با توده سنگی كه از كوه فروریخته بود، شد و فرصت زندگی دوباره را به صدها نفر هدیه كرد.

 «ریزعلی خاجوی» نام‌آشنای همه ایرانیان است. فداكاری كه در یك شب سرد سال 1341 جان صدها نفر را نجات داد و برغم كتك خوردن، از این ماجرا به عنوان بهترین خاطره زندگیش یاد می‌كند.

ریزعلی در توضیح داستان آن شب می‌گوید: این قصه به حدود 50 سال پیش و زمانی كه حدود 31 ساله بودم بازمی‌گردد؛ یادم می آید اواخر پاییز بود كه یك شب باجناغم میهمان من شده بود؛ ساعت هشت شب یكباره از زیر كرسی بلند شد و گفت كه «الان یادم افتاد كه فردا دوستانم برای فروش گوسفندانشان به تهران می‌روند و من هم باید بروم» و از من خواست كه او را به ایستگاه قطار در حدود هفت كیلومتری منزلمان برسانم.

وی ادامه می‌دهد: هرچه به او اصرار كردم كه «هوا سرد و بارانی است، امشب را بمان»، قبول نكرد كه در نهایت با یك فانوس و تفنگ شكاری به راه افتادیم و او را به ایستگاه رساندم. در راه برگشت به خانه دیدم كه فاصله میان دوتونل به خاطر ریزش كوه مسدود شده است. با دیدن این صحنه ابتدا به این فكر كردم كه اگر بخواهم كاری انجام دهم بدون شك برایم دردسرساز می‌شود و با تصور سئوال پیچ شدن توسط ماموران قطار به سمت منزل قدم برداشتم. هنوز چند قدمی از ایستگاه دور نشده بودم كه یادم آمد قطاری كه به سمت توده سنگ پیش می‌آید پر از مسافر است!

پیرمرد اضافه می‌كند: با تصور چهره برخی از مسافرانی كه در قطار مرگ آرام و بی‌خبر نشسته بودند، راه خود را به سمت ایستگاه تغییر دادم و با خودم گفتم «هر چه بادا باد».

قهرمان كتاب فارسی سوم دبستان ما می‌گوید: با توجه به این كه قطار چند دقیقه‌ای می‌شد كه از ایستگاه حركت كرده بود، برای این كه بتوانم جلوی حركت آن را بگیرم، چاره‌ای جز آتش‌ زدن كتم پیدا نكردم. بنابراین كتم را بر سر چوب بستم و نفت فانوس را بر روی آن ریختم و با كبریتی كه همراه داشتم، آن را آتش زدم و دوان دوان بر روی ریل قطار حركت می‌كردم و به راننده علامت می‌دادم.

خواجوی گفت: وقتی دیدم كه راننده متوجه نمی‌شود، با تفنگ شكاری كه همراهم بود یكی دو گلوله شلیك كردم كه با صدای شلیك گلوله راننده متوجه شد و قطار را كم‌ كم متوقف كرد.

قهرمان فداكار داستان درحالی‌كه چشم‌های خیسش را با دستمال پاك می‌كند می‌گوید: با توقف قطار همه مأموران و مسافران با تصور این كه من دزد هستم و یا قصد مردم آزاری دارم از قطار بیرون ریختند مرا تا جایی كه می توانستند كتك زدند ولی بعد از آن‌كه جریان را برایشان توضیح دادم به شدت به شعف آمده بودند و به هر شكلی كه می توانستند از من تشكر كردند.

وی ادامه داد: حالا بیش از نیم قرن از آن اتفاق می‌گذرد و من هر روز با خودم فكر می‌كنم كه اگر آن شب باجناقم قصد سفر به تهران را نمی‌كرد و من توده‌های سنگ ریخته شده بر روی ریل قطار را نمی‌دیدم چند خانواده داغدار می‌شدند؟؟

خواجوی در بخش دیگری از صحبت‌های خود با گلایه از دو اشتباهی كه در انتشار داستان وی در كتاب فارسی سوم دبستان رخ داده بود می‌گوید: در آن داستان اسم من «ریزعلی خواجوی» قید شده بود در حالی كه اسم واقعی من « ازبرعلی حاجوی» است، دوم این‌كه در آن كتاب نوشته شده بود كه من پیراهنم را برای نجات جان مسافران در آورده و به آتش می‌كشم، این درحالی است كه آن شب من پیراهن به تن داشتم و با بستن كتم بر روی چوب مشعل ساختم و جلوی حركت قطار را گرفتم.

حذف كامل داستان دهقان فداكار از كتاب‌های درسی یكی دیگر از گلایه‌ها خواجوی است و با ناراحتی درباره‌اش توضیح می‌دهد: من نمی‌دانم چرا درس دهقان فداكار از كتاب‌های درسی حذف شده است؛ مسوولان به جای آنكه حمایت كنند بخش‌های زیادی از آن ماجرا را از كتب درسی برداشته‌اند و تنها به بخش كوچكی از آن در داستان فداكاران اشاره كرده‌اند.

وی در پاسخ به این سئوال كه اكنون كجا زندگی می‌كند و منبع درآمدش از كجاست می‌گوید: من و خانواده‌ام چندین سال پیش از روستای «قالاچق» كه از توابع شهرستان میانه است به كرج نقل مكان كردیم و از آن زمان تاكنون در منطقه حصارك كرج زندگی می‌كنیم و در خصوص منبع درآمدم نیز باید بگویم من 15 سال پیش به استخدام راه آهن درآمدم و درحال حاضر حقوق بگیر دولتم!

وی ادامه داد: هرچند زندگی برای من و همسرم در فضای یك زیرزمین بسیار دشوار است ولی چون خدا این را برایمان مقدركرده شاكریم و گلایه‌ای نداریم.

قهرمان دیروز اضافه می‌كند: خدا به من 43 نوه و 32 نتیجه داده كه هركدام اگر ماهی یك بار هم به منزلم بیایند مسلماً حقوق 600 هزار تومانی راه آهن حتی جوابگوی میوه و چای آنها هم نمی‌شود.

از او می‌پرسم اگر دوباره چنین اتقاقی بیفتد حاضر هستی برای نجات جان دیگران زندگی خودت را به خطر بیاندازی؟ ریزعلی قاطع جواب می‌دهد اتفاق آن شب خداوند به من نظر داشت؛ چراكه منی كه اصلاً اهل سیگار نبودم شب آن حادثه به طور اتفاقی كبریت در جیب داشتم تا وسیله‌ای شود برای نجات جان مسافران قطار. تمام زندگی امتحان الهی است و من تلاش می‌كنم از این امتحانات سربلند بیرون بیایم.

ریزعلی درجواب این سوال كه آن شب كه می‌خواستی جان مسافران را نجات دهی آیا به شهرت و محبوبیت بعد از اتفاق فكر كردی جواب می‌دهد: به هیچ وجه، اتفاقاً از این می‌ترسیدم كه كاركنان راه آهن واكنش بدی نشان دهند و فكر این كه ممكن است روزی اسمم در كتاب‌های درسی جای بگیرد و همه مرا بشناسند حتی به ذهنم هم خطور نكرد.

دهقان فداكار در پاسخ به این سوال كه فداكارترین فردی كه در زندگیت می‌شناسی چه كسی است نیز می‌گوید: حسین فهمیده فداكارترین فردی است كه می‌شناسم چون علی‌رغم سن كم‌اش آگاهانه و از روی انتخاب از جان خود گذشت و با رفتن به زیر تانك دشمن جان همرزمان خود را نجات داد.

وی در پایان به معلمان و كسانی كه وظیفه پرورش دانش‌ آموزان را به عهده دارند نیز توصیه كرد: با تمام توان برای تربیت مناسب دانش‌ آموزان تلاش كنند؛ چراكه آینده مملكت اسلامی به دست آنها است.

داستان‌های زیادی در كتاب‌های فارسی بود كه شاید تا سال‌ها از ذهن كسانی كه با آنها سر و كار داشتند بیرون نرود؛ داستان‌هایی كه نمی‌توان آنها را فراموش كرد و به راحتی پذیرفت كه دیگر بنا نیست بچه‌ها آنها را بخوانند و یك سال تمام با هر كلمه‌شان زندگی كنند.

انگار قرار است خاطرات و نوستالژی‌های مشترك نسل‌ها از بین برود و آنها كه «دهقان فداكار» می‌خواندند، همچون خود «ازبرعلی » كم‌كم نسلشان منقرض و داستان‌های نوستالژیك دوران تحصیلشان به اعماق تاریخ سپرده شود.

با تمام این نامهربانی‌ها باید خوشحال باشیم كه هرچند كه داستان كامل دهقان فداكار ایرانی دیگر از كتاب فارسی حذف شده، اما ریزعلی خواجوی همچنان زنده است و هر چند وقت یك‌بار داستان آن شب فراموش نشدنی را برای رسانه‌ها تعریف می‌كند. 

برچسب‌ها :


یارپاق لار :


Powerd By : ARZUBLOG.COM